من از خط ساحلي زير چشمان شما مي آيم
فرشته ها که بوسه اش دادند، نمازش را که خواند، آمد و چشم دوخت به يکرنگيهاي دور دريا و آسمان تا طلوع را تماشا کند.---دريا با سخاوت و صداقت تمام خورشيد را باز به آسمان قرض داد.آسمان گرفته و نگرفته او را در گرفتگي ابرهاي خود گم کرد. همين تبادل سرسري و معصومانهء نور بس بود. عاشق شد دوباره. حالا ميخواهد عاشقانه بنويسد پسرک نابلد.---بگذريم.گذشت مثل هميشه. و باز بعد از سه نقطه هاي مدام و مداوم گوشهء دفتر شرجي اش نوشت:......بگذريم.خورشيد قشنگ از بازي کودکانهء دريا و آسمان خنده اش ميگيرد.اما چه کند که کارش چيز ديگريست.لااقل دل شکستن نيست.