• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : بهار قرآن بر مومنان مبارك باد
  • نظرات : 38 خصوصي ، 649 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    شب كه مي بويم گل مهتاب را

    مي برم از خويش عطر خواب را

    ابرِ آهم مي فشارد سينه را

    سيل اشكم مي برد آئينه را

    مي روم از خويش و مي آيم به خويش

    تا چه آيد باز از خويشم به پيش


    من تماشاگر - صفاي جام را -

    راهِ شب آغاز و شب انجام را

    كاهوانِ سايه هايِ نور سوز

    مي گريزند از ديارِ شب به روز

    روز را سر مي زنند اما چه سر

    باز شب آغاز و پايان در به در

    من همان شب سايه ي شبزاديم

    روز ِ ويراني شبِ آباديم

    در حريم روشنانم يار نيست

    جز مرا با سايه من كار نيست

    من چه دانم سايه پردازِ ازل

    كيست يا خود چيست نور يم لزل

    سايه پردازي كه بزم نور داشت

    برترين آيات را در طور داشت


    وايِ من بيگانگي را اين منم

    تن جدا از من جدا از تن منم

    اين منم يا ناله اي از نايِ شب

    اين منم يا وايه اي از وايِ شب

    هر كه را گورش فرا خواند به پيش

    من كشم در خويش گورستان خويش

    من كه از ژرفايِ حيرت سر زدم

    باز در ژرفايِ حيرت پر زدم

    جستجو را راز ِ سردرگم كلاف

    گفتگو را قصه ي سيمرغ و قاف

    راز ِ سردرگم كلافم لاف نيست

    قصه ي سيمرغ و قافم لاف نيست


    اين چه افسونيست اين دل باختن

    اين ز هم پاشيدن و اين ساختن

    پايها گر خود كليد راز بود

    جنگ ها با صلح ها دمساز بود

    چشم ياري داشتن از ديگران

    قصه لوت است با برزيگران

    اين زمينِ لوت است اين عريان كوير

    اين عقيم آبادِ عرياني پذير

    با همه خون ها كه بر خاكش نشست

    با همه دل ها كه در پايش شكست

    زآنهمه دل اين دل من اين غريب

    اين همان بدبخت و خوار و بي نصيب

    اين همان بد هرزه گردِ باركش

    اين دونان را به خود هموار كش


    ابرها ! گريندگان سال و ماه

    جسم و جان پروردگار اشك و آه

    من چه مي كردم اگر جز در سراب

    برزخ من بود بيداري و خواب

    موج ها ! سرگشتگانِ روز و شب

    هرزه تر ديوانگانِ كف به لب

    من چه مي كردم اگر جز روحِ من

    بود در درياي هستي نوحِ من

    بادها ! گرگانِ هارِ كوه و دشت

    مست تر مستانِ گرمِ گرمگشت

    من چه مي كردم اگر در دشتِ غم

    غمگسارم بود رنگِ بيش و كم

    با شمايم با شما با بي غمان

    با شما ناهمدلان نا همدمان

    من چه مي كردم اگر جز شعرِ من

    بود با من همزبان و هم سخن

    شعر اين عصيانِ معصوم و نجيب

    شعر اين شيطانِ از شيطان غريب

    شعر اين غمناكتر مهتابِ شب

    شعر اين عطر عزيزِ خوابِ شب

    ...


    شب كه مي بويم گل مهتاب را

    مي برم از خويش عطر خواب را ( ...محمد حقوقي)