من به درماندگي صخره و سنگمن به آوارگي ابر ونسيممن به سرگشتگي آهوي دشتمن به تنهايي خود مي مانممن در اين شب كه بلند است به اندازه حسرت زدگيگيسوان تو به يادم مي آيد ...من در اين شب كه بلند است به اندازه حسرت زدگيشعر چشمان تو را مي خوانم ...چشم تو چشمه شوقچشم تو ژرفترين راز وجودبرگ بيد است كه با زمزمه جاري بادتن به وارستن عمر ابدي مي سپردتو تماشا كنكه بهار ديگرپاورچين پاورچيناز دل تاريكي مي گذرو تو در خوابيو پرستوها خوابندو تو مي انديشيبه بهار ديگرو به ياري ديگرنه بهاريو نه ياري ديگرحيفاما من و تودور از هم مي پوسيمغمم از وحشت پوسيدن نيستغمم از زيستن بي تو دراين لحظه پر دلهره استديگر از من تا خاك شدن راهي نيستاز سر اين باماين صحرا اين درياپر خواهم زد خواهم مردغم تو اين غم شيرين رابا خود خواهم برد ...