تمام آسمان شهر هم ابري است
چه كم نورند روزهاي سردپائيزي
و شبهايش چه طولاني است
نه مهتابي كه نورش را بتاباند به شهر من
نه بادي نا تمام ابرها در سفر سازد
نه حتي قطره هاي باران
نگاه روشن خورشيد ، صداي لذت و اميد
كبود و نيلي وسرد است
چه غم بار است وقتي شعر براي گفتن باران دلش تنگ است
و سردي هوا را هيچ دومان نيست
وسپيده را خواب با خود برده است تا لحظه
دلم ابري است
هوا ابري