هر که از يار تحمل نکند يار مگويش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش
به جفايي و قفايي نرود عاشق صادق
مژه بر هم نزند گر بزني تيرو سنانش۳
آن هنگام که دير خرابات را برويم گشودند و جام را در دستم يافتم دانستم که ديگر ترک آن نتوانم...
دواي درد عاشق را کسي کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبير درمانند در مانند۴
و در هروله ميان ميکده و مسجد خود را عاشق تر يافتم...چون خدا هست پس عشق نيز هست