در فصل غبار گرفته غربت دور ترين شاخه ام اي پدرخزان پير از راه آمد و خوشه هاي شبانه ام رسيده اند از خيال آسماني رنگين ات اي دست گرم ــ ديرين ـ- دوست داشتن اي عشق : مرا بچين زمستان ــ سخت طولاني غربت که مي رسد بيداد ميکند سر در گريبان آورم بايد گرم و صبور و پايدار تا در کولاک ــ وحشي ـــ برف و بوران نطفه هاي سبز ــ بهار در گلوگاه ــ نفسهايم يخ نزند بايد بارور شوم تا تولدي ديگر در بهاري روشن از خورشيد و باران در زلال ــ چشمه ساران دشت ــ سينه لاله زاران باز سبزه . باز گل . باز بهاران .باز مازندران دور تن شاخه ام اي پدر براي ديدنت لحظه ها را مي شمارم
سپتامبر2003...///