(با دلواپسي ها )
شب چه تاريك و غمگين . بي ماه چه كنم
با آسمان __ گرفته و ابر __ سياه چه كنم
سوزم از هجران تو _ با اينهمه رنج
شعله _ حسرت بجان. با ناله و آه چه كنم
دل __ گريبان چاكم . داغ لاله دارد
بگو با پرنده تنها و بي پناه چه كنم
ز دوري يوسف كنعان.ديده يعقوب گريانست
در حلقه _ تنگ __ نفس گير _ چاه چه كنم
دلم پيش تون و چشم از او بر نميگيري
با تماشاي _ ديوانه وار آن نگاه چه كنم
اي باد __ شرطه سوي مقصدم نمي بري چرا ؟
با كشتي سرگردان __ گم كرده راه چه كنم
با دلواپسيهاي غربت سوخت و ساخت شيدا
با دلواپسي هاي تو _ بي گناه چه كنم
...///