وبلاگ :
همسفرمهتاب
يادداشت :
مژده اي دل كه مسيحا نفسي ميآيد
نظرات :
12
خصوصي ،
239
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
ماري
سلام نرگس خانومي عزيز ......... خوبي؟ .... من زنده بودم اما انگار مرده بودم /
از بس كه روزها را با شب شمرده بودم /
يك عمر دور و تنها ؛ تنها بجرم اين كه /
او سرسپرده مي خواست ‚ من دل سپرده بودم /
يك عمر مي شد آري در ذره اي بگنجم/
از بس كه خويشتن را در خود فشرده بودم /
در آن هواي دلگير وقتي غروب مي شد /
گويي بجاي خورشيد من زخم خورده بودم /
وقتي غروب مي شد وقتي غروب مي شد /
كاش آن غروب ها را از ياد برده بودم