اي گل شکسته ساقهگلي که تنها تو باغناز تنهايي خود گونکنه آفتاب داغنکنه مي لرزي از درديا مي لرزي از سوز سردباغبونت کجا رفتهچرا رفت و تو رو ول کردگل زيبا چرا خوابييا که در حسرت آبيمثل يک ماهي که مونده جدا از درياي آبيرنگت اي گل چرا زردهکي تورو اينجوري کردهآفتاب رو هيچ نمي بينيابر تيره شده پردهديگه حتي يه گل هم نيستديگه ياس و سنبل هم نيستديگه آفتاب نمي تابهديگه حتي بلبل هم نيستنکنه يه وقت بميريروتو از ما برنگيريدوست داري بري از اينجااما نه تو خاک اسيرياما من ميخوام نوازمدوست دارم باغ بسازمسبزي رو برات بيارماينجا رو از نو بسازمباد و همراه ابرهارودها و جويبارهامن فقط به خاطر توزندگي ميارم اينجا ...