• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : بزرگداشت اعيادشعبانيه
  • نظرات : 10 خصوصي ، 346 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اي گل شکسته ساقه
    گلي که تنها تو باغ
    ناز تنهايي خود گو
    نکنه آفتاب داغ
    نکنه مي لرزي از درد
    يا مي لرزي از سوز سرد
    باغبونت کجا رفته
    چرا رفت و تو رو ول کرد

    گل زيبا چرا خوابي
    يا که در حسرت آبي
    مثل يک ماهي که مونده جدا از درياي آبي
    رنگت اي گل چرا زرده
    کي تورو اينجوري کرده
    آفتاب رو هيچ نمي بيني
    ابر تيره شده پرده

    ديگه حتي يه گل هم نيست
    ديگه ياس و سنبل هم نيست
    ديگه آفتاب نمي تابه
    ديگه حتي بلبل هم نيست

    نکنه يه وقت بميري
    روتو از ما برنگيري
    دوست داري بري از اينجا
    اما نه تو خاک اسيري
    اما من ميخوام نوازم
    دوست دارم باغ بسازم
    سبزي رو برات بيارم
    اينجا رو از نو بسازم
    باد و همراه ابرها
    رودها و جويبارها
    من فقط به خاطر تو
    زندگي ميارم اينجا ...