((من و تنهايي ))
ديشب که باد مي آمد در آستانه تنهايي ام بيشتر از هميشه احساس تنهايي کردم بيشتر از هميشه بياد ــ بهاران هميشه ــ سبز ــ روزهاي ــ گذشته ...شيون باد در مي آميخت با گريه هاي چشممديشب در آستانه باد به اندازه تمام عمرم اشک ريختم اشکم را وزن کردم اشکم از وزن بي نهايت گذشته بود تنهايي _ دلم را وزن کردم از وزن بي نهايت گذشته بود ..حالا... تنها و غريب و سر گردان هنوز اشک ميريزم مگر نفرين شده و از همه جا رانده جز اشک چه دارد ارمغان ارمغان شما نخواهم کرد.... هرگز ارزاني من باد که خريداري ندارد اين اشکهاي درد انگيز و حزن آلود ديشب در آستانه باد اشک و تنهايي خود را وزن کردم اشک و تنهايي من از وزن بي نهايت گذشته بود ....سپتامبر 2006 .../// م.شيدا...///