• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : بزرگداشت اعيادشعبانيه
  • نظرات : 10 خصوصي ، 346 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلاااااااااااااااااام..نرگس جون خودم..خوبي گلم؟؟فدات شم مننننننننننننننننن

    تبريك تبريك تبريك هم عيد مبعث و هم نيمه شعبااااااااان

    =-=-=-=-


    ميان جان دو انسان چنين به هم نزديک چقدر فاصله؟ آخر چقدر فاصله؟ آه.. چقدر ماندن در هاله تبسم و شرم؟ چقدر بودن در پرده سکوت و نگاه؟ چقدر دوري از آفتاب آن لبخند؟ چقدر محروم از سايه سار آن گيسو؟ چقدر بايد سر کرد بي نوازش او؟ چقدر؟ چقدر؟...چقدر؟ به اصطکاک دل و سنگ گوش دادن ها؟ به قله مبهم تقدير سر نهادن ها؟ بشر چقدر به درمان عشق در مانده است ! مگر چقدر از اين عمر بي ثمر مانده است؟ مگر چه کاري خوشتر ز دوست داشتن است؟ مگر که عشق گناهي براي مرد و زن است؟ چقدر بايد بر اين گناه تاوان داد؟ چقدر بايد خاموش ماند تا جان داد؟ چقدر پرسه زدن در خيال با اندوه؟ چقدر صبر؟ چه صبري ! به سهمگيني کوه ! چقدر سرخ شدن زير تازيانه شوق؟ چقدر بي تو نشستن در اين سکوت و ستوه؟ چقدر بي تو به دنبال خويش گرديدن؟ کوير حوصله را با تو درنورديدن؟ ميان جان دو عاشق چنين به هم نزديک چقدر بايد مشتاق ماند و ماند صبور؟ چقدر بايد نزديک بود و از هم دور؟ چقدر؟... چقدر؟
    =-=-=-=-
    =-=-=-=-

    لحظه اي بيانديشيد كه چرا اشك رازيست, لبخند رازيست و عشق ... اشک رازيست , لبخند رازيست , عشق رازيست اشک آن شب , لبخند عشقم بود قصه نيستم که بگويي , نغمه نيستم که بخواني , صدا نيستم که بشنوي يا چيزي چنان که ببيني , يا چيزي چنان که بداني من درد مشترکم , مرا فرياد کن ! درخت با جنگل سخن مي گويد , علف با صحرا , ستاره با کهکشان , و من با تو سخن مي گويم . نامت را به من بگو , دستت را به من بده , حرفت را به من بگو , قلبت را به من بده ! من ريشه هاي تو را دريافته ام , با لبانت براي همه ي لب ها سخن گفتم و دستانت با دست هاي من آشناست . در خلوت روشن با تو گريسته ام , براي خاطر زندگان , و در گورستان تاريک با تو خوانده ام زيباترين سرود ها را , زيرا که مردگان اين سال عاشق ترين زندگان بودند . دستت را به من بده , دستهاي تو با من آشناست . اي دير يافته با تو سخن مي گويم . به سان ابر که با طوفان , به سان علف که با صحرا , به سان باران که با دريا , به سان پرنده که با بهار , به سان درخت که با جنگل سخن مي گويد . زيرا که من ريشه هاي تو را دريافته ام . زيرا که صداي من با صداي تو آشناست

    =-=-=-=-
    =-=-=-=-

    با خداي ياس ها خلوت كنيم كاش گاهي در مسير زندگي باري از دوش نگاهي كم كنيم فاصله هاي ميان خويش را با خطوط دوستي مبهم كنيم كاش با چشمانمان عهدي كنيم كاش وقتي زندگي فرصت دهد گاهي از پروانه ها يادي كنيم كاش بخشي از زمان خويش را وقف قسمت كردن شادي كنيم كاش وقتي آسمان باراني ست از زلال چشم هايش تر شويم كاش مثل پونه ها پرپر شويم كاش وقتي چشم هايي ابريند به خود آئيم و سپس كاري كنيم از نگاه زرد گلدان هاي مان كاش با رغبت پرستاري كنيم كاش دلتنگ شقايق ها شويم وقتي از اينجا به دريا مي رويم جاي بازي با صداي موج ها دردهاي آبيش را بشنويم كاش مثل آب، مثل چشمه سار گونه نيلوفري را تر كنيم ما همه روزي از اينجا مي رويم كاش اين پرواز را باور كنيم كاش با حرفي كه چندان سبز نيست قلب هاي نقره اي را نشكنيم كاش هر شب با دوجرعه نور ماه چشم هاي خفته را رنگي زنيم كاش بين ساكنان شهر عشق رد پاي خويش را پيدا كنيم كاش با الهام از وجدان خويش يك گره از كار دل ها وا كنيم كاش رسم دوستي را ساده تر مهربان تر آسماني تر كنيم كاش در نقاشي ديدارمان شوق ها را ارغواني تر كنيم كاش اشكي قلب مان را بشكند با نگاه خسته اي ويران شويم كاش وقتي شاپرك ها تشنه اند ما به جاي ابرها گريان شويم كاش وقتي آرزويي مي كنيم از دل شفاف مان هم رد شود مرغ آمين هم از آنجا بگذرد حرف هاي قلب مان را بشنود
    =-=-=-
    دوستت دارم نرگسم!!!!