
دست برخوان جهان هرگز نيالودي چو ما
گاه گشتي صفشكن در جنگ با اعداي دين
گاه بودي بتشكن بر دوش ختم انبيا
ظالمين را دشمن و مظلوم را يار آمدي
سرگرفتي از عدو و دست از هر بينوا
نيست كس را زهره تا آيد ترا در كارزار
پادشاهان را به درگاه تو روي التجا
گه لباس جنگ پوشيدي و كردي صفدري
گاه بهر حفظ گنج دين به كنج انزوا
همتت باشد بسي برتر ز چرخ نيلگون
دولتت را تا خدا باشد همي باشد بقا
معضلات علم نزد تو بديهيات شد
مشگلي نبود كه او را نيستي مشگل گشا
گاه در ارضي و خواهد آسمان گردد زمين
گاه در عرشي زمين خواهد كه گردد چون سما
در عبادت گوي سبقت بردهاي از عابدان
عادلي برسان تو نبود به هنگام قضا
چرخ گردون همچو گويي در خم چوگان تو
عرش و كرسي و ملايك حضرتت را آشنا