پادشاه اوليا
ميكنم با نام يزدان اين سخن را ابتدا
آن كه پيدا نيست او را ابتدا و انتها
پس درود ما بود بر مصطفي ختم رسل
آن كه دارد سروري و مهتري بر ما سوا
بهد از آن با نام حيدر كام خود خوشبو كنم
آن كه باشد بعد احمد عالمي را پيشوا
از درون كعبه تا آمد علي اندر وجود
چشم عالم گشت روشن يكسر از نور خدا
عالم هستي بهوجد آمد چو شد ماه رجب
تا قدم بنهاد در عالم علي مرتضا
آمدي در كعبه بيتاله اعظم در وجود
پس تو عين حقي و حق نيست از ذاتت جدا
شد خجل از نور رويت مهر و ماه و مشتري
هم عطارد را ز درگاهت تمناي عطا
نور رويت ميكند روشن همه ذرات را
خاك درگاهت بود هر ديدهاي را توتيا
افتخارت بس كه بودي رهبر شرع نبي
ا