تا به دامان تو ما دست تولا زده ايمبتولاي تو بر هر دو جهان پازده ايم
تا نهاديم به کوي تو صنم روي نيازپشت پا بر حرم دير و کليسا زده ايم
در خور مستي ما رطل و خم ساغر نيستما از آن باده کشانيم که دريا زده ايم
همه شب از طرب گريه مينا من و جامخنده بر اين گنبد مينا زده ايم
نشوي غافل از انديشه شيدائي ماگرچه زنجير به پاي دل شيدا زده ايم
جاي ديوانه چو در شهر نهادند "هما"من و دل چند گهي خيمه به صحرا زده ايم
سلام دوست خوبم.
هر چند با تاخير، اما عيد شما هم مبارك. از صميم دل آرزو مي كنم كه هميشه همينطور سبز و خرم باشي.
تو ذهنم، نام همسفر مهتاب هميشه مترادفه با يه دنيا مهربوني و عاطفه كه در عكس هايي بسيار زيبا و دلنشين متجلي مي شه.
هميشه پيروز باشي، هميشه برقرار، هميشه سبز، هميشه خندان.....
سلام دوست خوبم.... من آپ کردم منتظر حضور قشنگت هستم.......فعلا
بيا آئينه دل منجلي كن
درون سينه ات را صيقلي كن
بزن قفلي به درب خانه دل
كليدش رو به نام يا علي كن
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ما سوا فکندي همه سايه ي هما را
دل اگر خدا شناسي همه در رخ ِ علي بين
به علي شناختم من – به خدا قسم – خدا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ
به شرار ِ قهر سوزد همه جان ِ ما سوا را
برو اي گداي مسکين در خانه ي علي زن
که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
به جز از علي که گويد به پسر که قاتل ِ من
چو اسير توست اکنون به اسير کن مدارا ؟
خانه زاد حق
آن شب فضاى كعبه اذينى دگر داشت گوئى خم گيسوى شب چينى دگر داشت استاره ها بر گرد مه پروانه بودند چشم انتظار جلوه جانانه بودند ان شب غم از مرز ولايت دور شد دور ام القمرى را سينه همچون طور شد طور با يورشى ظلمت اسير نور گرديد چشم كج انديشان عالم كور گرديد آن شب زنى را، راز دلها با احد بود بيت احد خلوتگه بنت اسد بود بنت اسد در زير لب رازى مگو داشت در نيمه شب با احد اين گفتگو داشت ائينه دار راز او، اسرار شب بود وز شدت دردى نهان در تاب و تب بود غرق عرق گرديده بود از بار دارى صبر و قرارش رفته بود از