((سايه ا ي ديگر ))
آن مرد خوشباور که با هر گريه. مي گرئيد .با هر خنده مي خنديد
مردي کهن . با سايه اي ديرين
نوميدواري دشنه در قلبش فرو برده است
اينک به زير سايه ديوار غم . مرده است
از قالب پوسيده ناساز او امروز
مردي برخاسته از سنگ
با نام ديرين .ليک در سر منزلي ديگر
مردي که باور ميکند از چشم خود تنها
مردي که مي خندد چو مي گريند . مي گريد چو ميخندند
مردي ديگر . با سايه اي ديگر . با دلي ديگر
...(محمد زهري ) ...///