وخ که نبد کس به جهان محرم رازم
تا آتش دل بنگرد و سوز و گدازم
پروانه اگر سوخت بر ِ شمع ِ دل افروز
من در غم تو سوزم و با عشق تو سازم
اي باد صبا گوي به آهن ماه که هر شب
با نقش خيال تو بود راز و نيازم
اميد من آن بود که جان بر تو فشانم
شايد که بيايي ز عنايت به نمازم
در مسجد و ميخانه به تسبيح و پياله
خواهم که مگر دست بدامان تو يارم
در ميکده ي محراب ِ دو ابروي تو بينم
در باغ همه نغمه ي عشق تو نوازم
از لطف ِ تو شيرين و به الطاف ِ تو محمود
در کوي تو فرهادم و در پا ت ايازم
چون سنگ ، سر اندر ره تسليم نهاديم
از لطف ، در اين دايره يک دم بنوازيم
جان و سرم از بهر خدا گشته مهيا
باشد که ، دين را بسوداي تو بازم
( نور الهدي منگنه )