لافتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار //کعبه بي تاب شکوه لحظه هاي انتظار//تا برويد در نگاهش بي کراني از بهار//رسم اعظم در شهود خلوت شب مي شکفت //عشق مي باريد وحيرت مي وزيد از کوهسار//اسمانها دم گرفتند وملايک دف زدند//ابرها گيسو فشاندند از يمين واز يسار//ناگهان اوازشان در بي کرانها موج زد//لافتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار//اه مولا خسته ام رخوت مرا در بر گرفت//شعله ي شوري درون جنگل روحم بکار