وبلاگ :
همسفرمهتاب
يادداشت :
ميلاد مولود كعبه
نظرات :
23
خصوصي ،
259
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
علي
يگر به پايانم رسيده ام من آبستن تمام دردهاي ناگفته ام. ديگر چيزي نمانده ندايي مبهم مرا مي خواند بايد بروم. اما : چراکسي اسارت مرا ميان اينهمه تنهايي ند يد ؟ چراهيچ سايه اي همسفر لحظه هايم نبود؟ چرا هيچ شانه اي بوقت هجوم بي کسي تگيه گاهم نبود ؟ چرا هيچ کس وضوح اشک را درغربت چشمان نمناکم نديد؟ هي... عجب مضحکه اي بود اين تقدير من... دقيقه هاي لعنتي کيف هاي ناکوک خوابهاي بي تعبير کابوسهاي شبانه ديگر کافيست ندايي تلخ مدام مرا مي خواند. بوي کافور مي آيد بايد بروم اين بار بموقع سيده ام تابوت هم به انتظارم ايستاده مجالي نيست به پايا نم رسيده ام بايد بروم. ديدي گلم؟؟؟ ديدي آخر هم طلسم تنهايي من به دست تابوت شکست؟؟؟