مگذار در لحظه هايي از زندگي، به خاطر كوچكترين چيزها، كه بزرگ مي نمايند در چشمانت اشك بنشيند. اشكها براي غمهاي بزرگ و شاديهاي بزرگ است. پس مگذار كه بر زمين فروچكد، مگذار كه پژمرده ات كنند. زيرا كه در درخشاني چشمانت مي تواني زندگي را ببيني.
روزها گذشتند و امروز و فردا مي آيند تا بگذرند، بي آنكه ما بتوانيم كاري بكنيم. زندگي همواره آمده است، ما را دربرگرفته است و آرام رفته.
فرداي تو اما در راه است. مي آيند، بي آنكه بداني و بخواهي. مثل فصل كه مي آيد و غروب كه مي رود و هيچكس نمي تواند كاري بكند.
پس تا مي تواني لبخند بزن...