روزگاري حال خوبي داشتم
خنده روي خنده مي انباشتم
مدتي هرجا كه پايم ميرسيد
لااقل يك شاخه گل مي كاشتم
در سفرها جاي آب و جاي نان
چند دفتر شعر بر ميداشتم
مولوي كنج دلم جا كرده بود
مثنوي رو خوب از بر داشم
كاش روزي هم به رسم يادگار
عكسي از آن دوره بر ميداشتم
(حميد رضا شكاري سر)