بشناس مرا! حکايتي غمگينم
افسانه ي تيره ي شبي سنگينم
تلخم، کدرم ، شکسته ام ،مسمومم
اي دوست! شناختي مرا، من اينم
من اينم و غرق خستگي آمده ام
ويرانم و از شکستگي آمده ام
از شهر يگانگي فراموشش کن
از شهر هزاردستگي آمده ام
آنجا، با هر که زيستم کشت مرا
هر هم خوني به خون آغشت مرا
صدها دستي که دوست مي خواندمشان
هه! صدها خنجر شکست در پشت مرا