چيست اين آتش سوزنده که در جان منست چيست اين درد جگر سوز که درمان من است از دل اي آفت ِ جان صبر توقع داري؟ مگر اين کافر ديوانه بفرمان من استآنچه گفتند ز مجنون و پريشاني او در غمت شمه اي از حال پريشان من استعالمي خوشتر از آن نيست که من باشم و دوست اين بهشتي است که در عالم امکان من استآمد و رفت دلم بود و کنون حاصل وصل اشک گرمي است ک چيست اين آتش سوزنده که در جان منست چيست اين درد جگر سوز که درمان من است از دل اي آفت ِ جان صبر توقع داري؟ مگر اين کافر ديوانه بفرمان من استآنچه گفتند ز مجنون و پريشاني او در غمت شمه اي از حال پريشان من است
عالمي خوشتر از آن نيست که من باشم و دوست اين بهشتي است که در عالم امکان من استآمد و رفت دلم بود و کنون حاصل وصل اشک گرمي است که بنشسته به دامان من استکاش بي روي تو يک لحظه نمي رفت ز عمر ورنه اين وصل که باز اول هجران من است (عماد خراساني)