ز كوچه كوچه ي رگهاي خود گذر كردم
و رد پاي تو را ديدم
به سوي دل رفتم
چراغ روشن بود
براي ديدن تو در زدم
ولي تو پنجره را گشودي
و بانگاه به من گفتي
برو كه جاي تو اينجا نيست
و بعد پنجره را بستي
ابوالفضل پاشا زاده