يوسف زهرا
دلم گرفته و هر سوي خانهام ابريست
دلم گرفته و گريه دواي دردم نيست
حريف ني لبك و سوز دل نميگردم
ولي درون دلم بذر صبر پروردم
خداست شاهد اين حرف و عشق ميداند
كه روز جمعه نگاهم به جاده ميماند
به آتشي كه دلم را هميشه سوزانده است
دواي درد عدالت كنار در ماندهست
دري است فاصله من و يك سبد رويا
دري است فاصله من و يوسف زهرا
دلم گرفته، دقايق هنوز در راهند
و عاشقان شقايق هنوز در راهند
دلم گرفته، كسي نيست، جاده بيرنگ است
دلم گرفته و اين قلب ساده بيرنگ است
هميشه ماندهام اينجا، هميشه ميمانم
عبور ميكند آيا كسي؟ نميدانم!