روزي اگر سراغ من آمد به او بگو: من مي شناختم او را ،نام تو راهميشه به لب داشت ،حتي در حال احتضار! آن دل شكسته عاشق بي نام و بي نشان ،آن بي قرار، روزي اگر سراغ من آمد به او بگو: هر روز پاي پنجره غمگين نشسته بود و گفتگو نمي كرد جز با درخت سرو در باغ کوچك همسايه !شبها به كارگاه خيال خويش تصويري از بلندي اندام مي كشيد و در تصورشتصوير تو بلندترين سرو باغ را تحقير کرده بود... روزي اگر سراغ من آمد به او بگو:او پاك زيست پاک تر از چشمه ي نور ،همچون زلال اشک، يا چو زلال قطره باران به نوبهار، آن كوه استقامت ،آن كوه استوار وقتي به ياد روي تو مي بود مي گريست !روزي اگر سراغ من آمد به او بگو او آرزوي ديدن رويت را حتي براي لحظه اي از عمر خويش داشت !!!اما براي ديدن توچشم خويش را آن مرواريد سرشک غوطه ور آن چشم پاك را، پنداشت، آلوده است و لايق ديدار يارنيست !روزي اگر سراغ من آمد به او بگو: آن لحظه اي كه ديده براي هميشه بست آن نام خوب بر لب لرزان او نشست شايد روزي اگر چه ؟ او ؟ نه آه ... نمي آيد !
اما اگر آمد به او بگو،
من به دعاي آمدنش نشسته بودم...