اي داد تند باد توفان و سيل و صاعقه هر سوي ره گشاد ديگر به اعتماد كه بايد بود ؟ديوار اعتماد فرو رخت و كسوت بلند تمنا بر قامت بلند تو كوتاهتر نمود پايان آشناييآغاز رنج تفرقه اي سخت دردناك هر سوي سيل سنگين و سهمناك من از كدام نقطه آغاز مي كنم ؟توفان و سيل و صاعقه اينك دريچه را من با كدام جرات سوي ستاره سحري باز مي كنم ؟بگذار تا ببارد باران باران وهمناك در ژرفي شب اين شب بي پايانبگذار تا ببارد باران اينك نگاه كن از پشت پلك پنجره تكرار پر ترنم باران را و گوش كن كه در شب ديگر سكوت نيست بشنو سرود ريزش باران را كامشب به ياد تو مي آردگويي صداي سم سواران را امشب صفاي گريه من سيلاب ابرهاي بهاران است اين گريه نيست ريزش باران است آواز مي دهم آيا كسي مرا از ساحل سپيده شبها صدا نزد ؟از پشت پلك پنجره مي ديدم شب را و قير گونه قبايش را ديدم نسيم صبح اين قير گونه گيسوي شب را سپيد ميسازد و اقتدار قله كهسار دوردست در اهتزاز روشني آفتاب م يخندد در دوردستها باريده بود باراني سنگين و سهمناك و دست استغاثه من سدي نبود سيل مهيبي را كه مي آمد و آخرين ستون از پايداري روحم را تا انتهاي ظلمت شب انتهاي شب مي برد آري كس مرا از ساحل سپيده شبها صدا نزد دديم در آن كوير درختي غريب را محروم از نوازش يك سنگ رهگذر تنها نشسته اي بي برگ و بار زير نفسهاي آفتاب در التهاب در انتظار قطره باران در آرزوي آب ابري رسيد چهر درخت از شعف شكفت دلشاد گشت و گفت اي ابر اي بشارت باران آيا دل سياه تو از آه من بسوخت؟غريد تيره ابر برقي جهيد و چوب درخت كهن بسوخت چون آن درخت سوخته ام در كوير عمر اي كاش خاكستر وجود مرا با خويش مي برد باد باد بيابانگرداي داد ديدم كه گرد باد حتي خاكستر وجود مرا با خود نمي برد