با سلام و آرزوي سلامت و سعادت .
شعر قشنگيه .مثل هميشه زيبا و پر احساس .فقط مي تونم بگم با خوندنش احساس مي کنم زبان حال خودمه .حرف ِ دله که به
دل مي شينه.مصاديق زيادي ميشه واسه پرنده يافت از جمله:1-مصداق ّ دل گرفتش.پرواز دادن وآزاد کردنش از قيد و بندها،
چه مادي ،چه عا طفي .دل کندن از ماديات هر قدر سخت باشه از دل بريدن هاي عا طفي آسون تره .شايد بشه گفت دل بريدن
عا طفي ناممکن بنظر مي رسه.اگه هم بشه عواقب روحي و رواني شديد بوجود مياره.البته هم دل دادن و هم دل بريدن عاطفي
هر دو مي تونن عواقب خطرناکي داشته باشن .مي تونن به روح آسيب هاي جدي وارد کنند و حتي به جنون و مرگ بينجامند .
(دل دادن مثل:مجنون که ديوانه ي ليلي شد . دل کندن مثل :داستان شيخ صنعان و مرگ دختر ترسا ).اين مقول نياز به
توضيح نداره چون اکثرا يا تجربه اش کرديم و گرفتارشيم و يا گرفتارش بوديم .2-ميشه مصداق پرنده را روح دونست ، که بايد
از قفس رها بشه و "پرواز کنه تا بر دوست " اونهم (( راضيه ً مرضيه )).3-پرنده واقعي بدونيمش . آزادش کنيم تا
قاصدکي باشه براي رسوندن پيام دل به دل .
البته نظر اصلي بر مي گرده به شاعر محترم .ما همه (هر کسي از ظن خود شد يار من )هستيم . شايد هم سراينده به زيرکي
خواسته چنان در عين سادگي ،ايهام ايجاد کنه که خواننده رو وادار به فکر کنه .من نظر اول را بيشتر پسنديدم .
در پناه حق ،آزاد دل باشيد .علي 28-4-84