دلم پر است پر از لحظه هاي باراني
پرم ز گريه پر از گريه هاي طولاني
طلسم بغضم ااگر بشكند زدلتنگي
شكسته دل ترم از ابر هاي باراني
بيا به دامنم اي اشك لحظه اي بنشين
مگر غبار دلم را دوباره بنشاني
بيا كه چشم به راهت نشسته اي اشك
بيا كه با تو شبم مي شود چراغاني
شب است و خلوت و تنهايي و تلاطم درد
من وخيال تو و گريه هاي پنهاني
به روي شانه ي دل سر نهاده مي گريم
به ياد چشم تو و آن نگاه پاياني
مرا در آبي چشمان خود رها كردي
چگونه بگذرم از موج هاي طوفاني
به وسعتي كه ندارد كرانه يعني عشق
عبور مي كنم اما به سمت ويراني
بيا كه با سر زلفت به هم گره خورده است
شب سياه من و قصه ي پريشاني
تمام پنجره ها را گشوده ام بر صبح
بيا به خلوتم اي آفتاب روحاني
ميان اين همه گل هاي عشق پرورده
به برگ تازه گل هاي ياس مي ماني
تو آرزوي مني با دلم هم احساسي
چرا براي دل من غزل نمي خواني...!