مي گفت اي آئينه دار پاک هستي
مجموعه شرم و حيا و حق پرستي
زهراي من خيز و علي را ياوري کن
بين من و اين ناسپاسان داوري کن
بي تو علي بايد که راه آه پويد
راز دلش را بعد از اين با چاه گويد
بي تو علي از زندگاني سير گشته
هنگام آه و ناله شبگير گشته
زهراي من دُر سخن آخر نَسُفتي
از ماجراي کوچه و دشمن نگفتي
رفتي چو در نزد پدر از دار دنيا
راز دلت را لااقل برگو به بابا
بر گو که پهلوي تو را مادر شکستند
بر گو درون کوچه ره را بر تو بستند
برگو به سيلي صورتم را سرخ کردند
آنان که با اسلام از کين در نبردند
برگو پدر آورده ام بحرت نشانه
هم جاي ضرب سيلي و هم تازيانه