«بهار» اسب طراوت و شادابي و زندگي بخش است و نگاه و خنده امام نيز بي شک همين گونه است :
باز آ و با نسيم نگاه بهاري ات
جاني دوباره بخش به ما نا اميدها
(افشين علا)
***
چه مي شد اندکي در آمدن تعجيل مي کردي
هواي مهرباني را شبي تعديل مي کردي
و آن شب چون نسيم صبحگاهي بر سر راهت
بهار خنده هايت را نثار ايل مي کردي
(سيد اکبر مير جعفري)
« ايرج قنبري» از زاويه اي ديگر به بهار و امام نگريسته و در تصوير سازي چند جانبه اي امام را روح هستي خطاب مي کند و بر اين باور است اگر همه عالم بهاري باشد، بي وجود امام (عج) ، گويي مرغ خوش الحاني در اين بهار يافت نميشود :
زمان ، بي حضور تو اي روح هستي !
بهارست و مرغ خوش الحان ندارد
« ناصر فيض» نيز جنين بينشي دارد :
بهار را چه کند دلي که خرم نيست؟
مرا ، نديدن روي تو از خزان کم نيست
بيا بيا گل نرگس ! که بي تو، گاه بهار
بهار را چه کند آن دلي که خرم نيست