روياهاي من
قريه ايست قديمي
تو مشتي سايه اما صميمي
قريه ي من به جاي فولاد
چشمه رو مي پرستيد
قريه ي من خوب و صميمي
دلچسب و زيبا . شعري قديمي
اما دستي زرد . آمد ز دوزخ
آتش زد بر اين قريه ي من
با مشتي فولاد چشمه رو دزديد
بردش به سايه . داداش به خورشيد
قريه ي من . روياي من بود
اون چشمه خوب . دنياي من بود ...
(فريدون غروغي ) ارادتمند . م/ شيدا ...///
سلام ...نميخواي آپ كني ...ميخوام بيام
باز هم بنويسم
اگه اجازه بدين ؟