نمي داني كه من در هر ستاره كه مه را تا سحر يار و نديم است
و يا در چهره سرخ شقايق كه خود بازيچة دست نسيم است
نشاني از تو مي بينم سراغي از تو مي گيرم
نشاني از تو مي بينم سراغي از تو مي گيرم
نمي داني كه من در قطرة اشك كه روزي مظهر خشم تو بوده
ويا در شط خونين افقها كه روزي منظر چشم تو بوده
نشاني از تو مي بينم سراغي از تو مي گيرم
نشاني از تو مي بينم سراغي از تو مي گيرم
در اندوه غريبان در آه بي نصيبان
در آن شبنم در آن گل در عشق پاك بلبل
در ايام بهاران در آب چشمه ساران
در آن سر گشتگيها در اين گمگشتگيها
نشاني از تو مي بينم سراغي از تو مي گيرم
نشاني از تو مي بينم سراغي از تو مي گيرم
من اينك در رواق كهكشانها در آواي حزين كاروانها
درآن رنگين كمان پيرو خسته در آن اشكي كه بر مژگان نشسته
درآن جامي كه خالي مانده از مي در آوايي كه برمي خيزد از ني
نشاني از تو مي بينم سراغي از تو مي گيرم
نشاني از تو مي بينم سراغي از تو مي گيرم
در اندوه غريبان در آه بي نصيبان
در آن شبنم در آن گل در عشق پاك بلبل
در ايام بهاران در آب چشمه ساران
در آن سر گشتگيها در اين گمگشتگيها
نشاني از تو مي بينم سراغي از تو مي گيرم
نشاني از تو مي بينم سراغي از تو مي گيرم