هيچوقت شاعر نبودم
تاشعري بسرايم
از كدام درد مشترك بگويم
در پشت بينهايت تنهايي
توي آلاچيق حسرتي نشسته ام
دنيا انگار كه نيست
انگار كه نيستم
انديشه ام ...به قطار دور و درازي ميماند
كه رنج حمل ميكند
همه جاي اين دل پر آشوب بهم ريخته است .
بهم پاشيده است
تاب نمي آورم ..تاب نمي آورم
لحظه هاي بي تو بودن را ...///
سلام و عرض ادب دارم خدمت شما .نرگس خانم .
شعر هاي زيبايي در پست جديدم نوشتيد .
بينهايت سپاسگذارم . تا حال جايي نخونده بودم
يا شايد خوندم و يادم نيست .
از اينكه بعد از مدتها به كلبه بوريايي بنده حقير سر زديد
كمال تشكر را دارم . درود و بدرود ...///