بشکاف پيله ات را، اي شعر، اي ترانه
روح کويري ما، لب تشنه است و خسته
درياب جوي، ما را، اي آب، اي روانه
با داغي شقايق، با سرخي شکوفه
يک باره آتشم زن اي شوق، اي زبانه
آن روشن نهان را، ديدن نتوانم
کاري براي من کن، اي عشق، اي بهانه
درمن بتاب وگل کن، من باغ و چل چراغت
با اصل خود يکي شو اي دوست، اي يگانه
از قلب من گذر کن، در جان من سفر کن
اي سرخ بي نهايت، اي سبز بي کرانه