• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : حال باغبان در شب تشيع ياس
  • نظرات : 16 خصوصي ، 324 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فاطميون 
    مرا در تابوتي به همان شکل که گفته ام حمل کن تا محفوظ تر باشم مرا شبانه غسل بده ، از روي پيراهن – بر من شبانه نماز بخوان و مرا شبانه و مخفيانه دفن کن و قبرم را مخفي بدار. مبادا مردمي که بر من ستم کرده اند بر جنازه ام نماز بخوانند و در دفنم حاضر شوند ، و از مکان دفنم آگاهي بيابند. ياران معدود و محدود تو و پدرم ، از زنان فقط اسماء ، ام ايمن ، فضّه و ام سلمه و از مردان ، سامان ، ابوذر ، مقداد ، عمار ، عبدالله و خديفه همين .
    واي گريه نکن علي . من گريه ام براي توست ، تو چرا گريه مي کني ؟ تو مظلوم ترين مظلومان عالمي، گريه بر تو رواست من آنچه انجام داده ام براي دفاع از حقوق مغضوب تو بوده . من مي دانم که رفتني ام، پدر مرا مطمئن ساخته بود. ولي من مي دانستم پي مرگ من بر تو چه خواهد گذشت.
    و اين جگرم را آتش مي زند. پس تو گريه مکن. عالمي براي مظلوميت تو بايد اشک بريزد . اکنون ، اول راحتي من است ، اما آغاز مصيبت توست. پس در اين گاه رفتن ، بيش از اين جگرم را مسوزان. تو و فرزندانمان را به خدا مي سپارم.
    سلام مرا به همه فرزندانمان که تا قيامت به وجود مي آيند برسان. راستي علي جان ، آيا مي بيني آنچه را که من مي بينم؟ اين جبرئيل است که به من سلام مي کند ؛ و عليک السلام . اين ميکائيل است که سلام مي کند و خير مقدم عرض مي نمايد ؛ و عليک السلام . اينها فرشتگان الهي هستند که به استقبال من آمده اند . چه شکوهي وچه عظمتي ؛ و عليکم السلام .
    اما اي علي ! به خدا سوگند اين عزرائيل است که به من سلام مي کند و"عليک السلام يا قابض الارواح "بگيرجان مرا اما با مدارا. خداي من، مولاي من به سوي تو مي آيم نه بسوي آتش . سلام بابا ! سلام به وعده هاي راستين تو. سلام به لبخند شيرين تو. سلام به چشمان روشن تو . آري اين چنين بود که فاطمه زهرا(س) ام ابيها به جانب پدر مطهرش شتافت و چشم از اين جان بي وفا بربست. اما علي مظهر عدالت و حقيقت ناب ، بعد از مرگ همسرش زير لب چنين مي سرود: اکنون با رفتن تو خستگي ها را بيش از پيش احساس مي کنم. خدايا چطور من بدن نازنين اين عزيز را شستشو کنم؟ اگر غسل کردن او با اشک چشم مجاز بود آب را بر بدنش حرام مي کردم. پس آب بريز اسماء اي واي اين بازوي ورم کرده از چيست؟ آري اين هان حکايت جگر سوز تازيانه و بازوست . فاطمه ! گفتي از روي پيراهن غسلت دهم براي بعد از رفتنت هم باز ملاحظه اين دل خسته را نمودي؟ اي کسي که پنهانکاري را فقط در دردها و غمهايت بلد بودي. شوهرتو کسي نيست که براي اين رازهاي سَر به مُهر تو در نخلستان هاي تاريک شب نگريسته باشد. اينجا جاي تازيانه نامردان است، در آن زمان که ريسمان در گردن مردت آويخته بودند. اي خدا ! اين غسل نيست، مرور مصيبت است، تداعي محنت است، دوره کردن درد است. اي واي از حکايت محسن حکايت فاطمه و آن در و ديوار، حکايت آن ميخهاي آهنين با آن بدن نحيف و خسته و بيمار، حکايت آن آتش با آن تن تب دار، حکايت آن دست پليد با اين صورت و رخسار. بچه ها بياييد با مادر وداع کنيد. خدا در اين غم صبرتان دهد. آرامترعزيزان من ! مي دانم از گريه گريزي نيست. اما شيون نکنيد مثل من آهسته اشک بريزيد.
    نمي دانم چطور تسلايتان دهم. اما تقدير اين بوده است، راضي به مشيت خدا هستم . اينقدر مادر را صدا نزنيد او اکنون توان پاسخ گفتن به شما را ندارد. فقط نگاهش کنيد و آرام اشک بريزيد اما نه گويي اين دست هاي فاطمه است که از کفن بيرون مي آيد و شما را درآغوش مي کشد. اين بازهمان دل مهربان اوست که نمي تواند پس از مرگ هم نداي شما را بي جواب گذارد. کنار رويد تا در قبرش گذارم. خدايا چه سنگين است اين مصيبت ، و چه سبک است اين بدن درد و محنت ديده.
    آري اينک ديگر من لب بر مي بندم از سخن گفتن ، تا علي و حسن و حسين و زينب بال گشايند بر مزار تو. اين تو، اين علي و اين فرزندانت و اين چشم هميشه مشتاق من.
    برگرفته از کتاب کشتي پهلو گرفته، سيد مهدي شجاعي