وبلاگ :
همسفرمهتاب
يادداشت :
حال باغبان در شب تشيع ياس
نظرات :
16
خصوصي ،
324
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
همسفر مهتاب
يوسف زهرا
اي آنکه بود منزل و ما واي تو چشمم
باز آ که نباشد بجز از جاي تو چشمم
در راه تو با ديده حسرت نگرانم
دارد همه دم شوق تماشاي تو چشمم
اي يوسف زهرا که سپيدست چو يعقوب
از حسرت ديدار دلاراي تو چشمم
گر قابل ديدار جمال تو نباشد
اي کاش که افتد به کف پاي تو چشمم
نا چند دهي وعده ديدار به فردا؟
شد تار در انديشه فرداي تو چشمم
تا کور شود ديده بدخواه تو بگذار
يک لحظه فتد بر قدرعناي تو چشمم
تا عکس تو در آينه ديده ام افتد
بازست هما ره به تمنّاي تو چشمم
هر سو نگران مردمک ديده از آنست
شايد که فتد بر قد و بالاي تو چشمم
باز آ و قدم نه سر ديده که شايد
روشن شود از پرتو سيماي تو چشمم
آنقدر کنم گريه به يادت که رود خواب
هر شب ز پي ديدن روياي تو چشمم
چون ديده نرگس که شد از روي تو روشن
دارد هوس نرگس شهلاي تو چشمم
بگشوده سر راه تو دکّان محبّت
وا مي شود و بسته به سوداي تو چشمم
من "خسرو" مدّاحم و با کثرت عصيان
باشد به جزاء بر تو و آباي تو چشمم
محمد خسرو نژاد (خسرو)