• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : بهار انه
  • نظرات : 23 خصوصي ، 226 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مجنون الحسين 

    مأمون، سرا پا کينه و امام سرا پا کَرم. برقي شوم، در نگاه مأمون موج مي زند و چشم هاي گستاخش، پرده از راز مخوف درونش بر مي دارند! و چشم هاي نجيب امام، سه به زير و محجوب و آگاه از اسرار نهاني مأمون!

    مقابل هم نشسته اند؛ يکي از تبار پست ترين زمينيان و ديگري از نسل پاک ترينِ آسمانيان. مقابل هم نشسته اند؛ يکي بنده بي چون و چراي شيطان و ديگري همسايه ديوار به ديوار خدا. ثانيه ها، لنگ لنگان قدم بر مي دارند، ضربان زمان، کند شده و نفس هايش به شماره افتاده؛ حتّي هوا هم احساس خفگي مي کند.

    دستي پيش ميرود. دستي که قرار است روسياهي خود را بر اوراق تاريخ بنگارد. دست خوب مي داند که انگور، زهرآگين است. نگاه امام گذشته ها را مرور ميکند ...

    نگاه امام عليه السلام زاير کوچه پس کوچه هاي مدينه ميشود.

    نگاه امام، به طواف يک در سوخته ميرود.

    نگاه امام، به در خانه کريم اهل بيت عليه السلام ميرود.

    نگاه امام در غربت، مدينه را ميجويد.

    و امام همچنان آرام است.

    لحظه ها مي ايستند. صداي مويه ملايک بلندتر مي شود.

    دست، خوشه انگور را به سمت امام درار ميکند. دست بي شرمانه مرگ را به امام تعارف مي کند:

    "بفرماييد ... يابن الحسن از اين انگور ميل کنيد." و رضا (ع) تبسمي تلخ بر لب مي نشاند و ...

    شبکه امام رضا عليه السلام: http://www.imamreza.net/per/index.php