• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : بهار انه
  • نظرات : 23 خصوصي ، 226 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مجنون الحسين 
    کلام عطرآگين تو را دارد.

    هر روز که خورشيد خراسان، سينه ريز زرينش را از شوق مي درد و انبوه دانه هاي طلايي اش از فراز آسمان بر حَرَمت مي پاشد، کبوتر دل، بهانه کنان به سوي حرم تو پر مي کشد؛ همان وتري که هر روز، به سوي دانه هاي مِهري مي رود که برايش مي پاشي.

    هواي صحن و سراي تو، پُر از زمزمه است و آسمان آکنده از ذرات لطيف حضوري است که چهره زائران خسته را مي نوازد.

    در بارگاه تو، هيچ کس غريب نيست. سلام بر تو اي آشناي غريب!

    سلام بر تو، که توس، با آمدنت مدينه ايمان شد. و ما هر روز، در «مشهد» عاشقان، نگاهمان را به نگاه تو پيوند مي زنيم.

    هر سحر، به کوچه هاي ايوان نگاه روشنت کوچ مي کنيم و چون پرنده اي غريب، به گوشه حَرَمت پناه مي بريم.

    هر روز، در سايه سار مزارت مويه کنان، شانه هاي خسته مان را مي لرزانيم.

    هر شب، فانوس اشک هامان را روشن مي کنيم و دست هاي عاطفه مان را به دامان پر مهر و محبت تو مي آويزيم.

    و انگور، زهر آگين است ...

    مقابل هم نشسته اند؛ يک سو نهايت نفرت و ديگر سوي، نهايت مهرباني!