(غــــــــــــــريب ) مادر بزرگ گم کرده ام در هياهوي شهر ان نظر بند سبز را که در کودکي به بازويم بسته بودي در اولين حمله ناگهاني تاتار عشق خمره ـ دلمبر ايوان افتاد و شکست دستم به دست دوست ماند پايم به پاي پا رفت من چشم خورده ام من چشم خورده ام من تکه تکه از دست رفته ام در روز روز ـ زندگانيم
زنده يادمان حسين پناهي