غزل
باز با دفتر خود يکه و تنها شده ام به هواي تو سر آسيمه سراپا شده امباز دوران خوش رفته مرا ياد امدوه که با اينهمه عشق عاشق رسوا شده امقامت ناز تو بر پرده چشمم لرزانژاله افشان . گهر نرکس زيبا شده ام باز تفسير دو جادوي تو سوداي من استباز طوفان زده . سر گشته دريا شده امکوه ميگردم و مجنون ز غمم حيران استباز گستر ده تر از غصه ليلا شده ام يوسف اند ر کنف سايه من مي آيد بس که ديوانه تر از هر چه زليخا شده امشعله جان من از شدت هجران تو سوختبس که دور از تو به صد شايعه رويا شده امکي مرا بار دگر تنگ به بر مي گيري بااز خمار مي چشم فريبا شده امتو چه کردي که نرنجيده ام از آنهمه ظلمدست من نيست ز بس غرق تماشا شده ام مي شمارم که بيايي به محبت يک روزمن که سودا زده اينهمه سودا شده ام
افسانه ...