سفارش تبلیغ
صبا ویژن

            

خجسته ولادت باسعادت ، خورشید ولایت ، کوکب هدایت ، حضرت علی ابن محمد الهادی النقی علیه السلام   مبارک باد

            

 

ماه فروزانى دگر
ساقى امشب با پیمانى دگر
سفره رنگین کرده بهر تازه مهمانى دگر
 
باغبان را گو بپاشد بذر شادى در زمین
تا ببارد ابر رحمت باز بارانى دگر
 
باید آدم در جنان امشب گل افشانى کند
تا به تخت گل نشیند جان جانانى دگر
 
تا نترسد نوح پیغمبر ز طوفان بلا
رحمت حق کرده بر پا باز طوفانى دگر
 
آتش نمرودیان خاموش گردید و خلیل
تکیه گاهش تخت گل شد در گلستانى دگر
 
شهر یثرب سینه سینا شده کز لطف حق
زد قدم در این جهان موسى ابن عمرانى دگر
 
گر مسیحا مرده را زا نفاس گرمش زنده کرد
جسم او را داده میلاد نقى ، جانى دگر
 
بر جواد ابن الرضا حق داده از دریاى جود
گوهر ارزنده و در درخشانى دگر
 
خیزران باید زند گلبوسه بر روى عروس
کز شرف آورده بهر دین نگهبانى دگر
 
فاطمه در باغ جنت بزم شادى چیده است
چون که دیده نهمین گل را به دامانى دگر
 
از شب ظلمانى و تاریکى ره غم مخور
ز آنکه آید بعد شب صبح درخشانى دگر
 
خاتم پیغمبرانت تبریک گوید بر على
چون على را آمده ماه فروزانى دگر
 
زد قدم در ملک هستى حافظ صلح حسن
تا دهد با صبر خود در صحنه جولانى دگر
 
نهضت خونین عاشورا و پیکار حسین
یافته از این پسر گرمى میدانى دگر
 
محور چرخ عبودیت چو زین العابدین
داده بر محراب طاعت عشق و ایمانى دگر
 
گوهرى را داده بر ما مکتب بحر العلوم
تا نگردد جاگزین علم ، نادانى دگر
 
فارغ التحصیلى از دانشگه فقه و اصول
آمده و بر ما دهد سر خط عرفانى دگر
 
همچنان موسى ابن جعفر در مقام بندگى
آمده با خط انسانساز انسانى دگر
 
تا نماند در جهان خالى سریر ارتضا
آمده همچون رضا در دهر سلطانى دگر
 
چون جواد آمد بدنیا منبع جود و سخا
کز علوش گشته رنگین خوان احسانى دگر
 
از ولاى هادى دین شاعر ژولیده را
حق نموده شامل لطف فراوانى دگر

سخنرانی در مجلسی که صدها نفر در آن حضور داشتند یک اسکناس هزارتومانی نو و براق رو از جیبش در آورد و رو به حاضرین کرد و گفت : چه کسی مایل است این هزارتومانی رو داشته باشد ؟؟
دست همه حاضرین بلند شد.
سخنران گفت : بسیار خوب ، من این اسکناس رو به یکی ازشماها خواهم داد ، ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم ، سپس در برابر نگاههای کنجکاوآنها  اسکناس را در دستهایش مچاله  کرد و بعد رو به حاضرین نمود و گفت:چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد ؟
باز دست همه حاضرین بلند شد.
این بار سخنران اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید  و دوباره ار حاضرین پرسید : حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس باشد ؟
باز دست همه بالا رفت .

سخنران گفت : دوستان ، با بلاهایی که من بر سر این اسکناس در آوردم از ارزش آن چیزی کم نشد و همه شما هنوز خواهان آن هستید ،  زندگی  واقعی هم همینطور است ، ما در بسیاری از موارد با مشگلاتی مواجه می شویم ، خم می شویم ، مچاله می شویم ، خاک آلود می شویم ، و احساس می کنیم به پشیزی نمی ارزیم ، ولی صرف نظر از اینکه چه بلایی سرمان  آمده است ،
هرگز ارزش خود را از دست نمیدهیم ، و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند و دوستشان داریم آدم با ارزشی هستیم ،
پس روا نیست که از قدر خود بکاهیم .

 


[ پنج شنبه 84/10/8 ] [ 9:55 عصر ] [ نرگس الهی ] [ نظر ]
دوستان










بازدیدهای وب
امروز: 24
دیروز: 16
تاکنون: 460586
تعداد یادداشت ها: 131
موسیقی وب